آرزو دارم کسی به سوگ ننشیند در این سیاره ی خسته از جنگ آنچه می خواهم، رفتن است به محفل شعر خوانی شرق *** آن جا که روشنی اش از حلقه لاستیکی است که رامشگران و مغنیان به گردش می نشینند و شب سپری می شود در مناظره ی سرودها و نغمه ها *** و طنین مطنطن واژه هاشان تاج محل را از خواب بر می انگیزد و زمین می چرخد در هبوط پرتو ماه *** نبردی از جنس شعر را صف می کشند رامشگران جهان و روا نمی دارند تلخ بگذرد بر دل کسی که عرضه ی ارزش هایش را به پا خواسته *** روی زمین می گستریم پوستین قفقازیمان را و می نوازیم نغمه هامان را برای هندیان و سربازان نپال *** بگذارآوازمان در دوردست ها بپیچد و حرم دل هامان؛ تا سردار و محمود را سروده هامان به میدان بخواند *** ما ترس هیچکس را بر نمی انگیزیم درلشکر کشی شبانه یمان گرد هم آیید، یاران می خوانمتان بگذارید فائز هم به مبارزه بپیوندد *** هنگامیکه ماهتاب شعاعش را می گسترد بی وزن و ناپدید، واژه های خروشان به ستایش آواز سر خواهند داد عظمت هند نو را *** آنگاه افسونگری دختران هند را خواهم سرود و بازوی مخملینشان را که هجمه ی دلخواه من است *** شرر دوستی در جانهامان از تفلیس و دهلی، در هم خواهد آمیخت اشعار هند را به آهنگ خارتولی (زبان مردم گرجستان) *** آرزو دارم کسی به سوگ ننشیند در این سیاره خسته از جنگ آنچه می خواهم رفتن است به محفل شعرخوانی شرق