از یادهای فراموش می نویسم
از پریشانی گیسوانم
که به سر انگشت باد های آلیزه
به اهتزاز در آمده
تا
سرود های
تمام دریانوردان جهان را
از بر بخوانم
و ممتد صدای چکیدن نامم
قندیل های دلهره را
در دلم آب کند،
و جاری شوم
تا تاکستان سرخ
از آونگ انگور های مست
دردانه بچینم
و رویای شکار و شراب را
نقش زنم
بر جوراب کرکی زنان قفقاز
با کولیان خانه بدوش برقصم
واز پرچین های باغ زیتون
بگذرد شلیته ی پر چینم
و برهنگی پاهایم را
از برآمدگی تپه ماهور ها
بکشانم
بر داغی تن شنزار بادیه
به نوشیدن جرعه ای
از نعلبکی بر لبانم
درمراسم چای ژاپن
تا بدویت قبیله مورس
زیبا شوم
تا هزاران بار زنانگی فراموش
در رویایم تجلی یابد
آنگاه
که رخت باورم را
به در کرده
به وسواس،
شب به شب
بر بالشم می چلانم
«الناز رستم نژاد»
تو که نیایی
از تقارن بارش خاکستر و برف
در دو سوی هایلی شفاف
در همنشینی آه و دود،
تا جاری رود گَنگ
بر پهناور گونه هایم
در هق هقی گُنگ،
به درک جهان های موازی می رسم
تو که نیایی
در پیچشِ
ژن های خواب اندودِ
نوبرانگی سینه های عریان اتیوپی،
دم به دم
به سرخ جامگی لبانم
مهر می زند
فنجان های قهوه
در ممتد کافه های شهر
و یاد آور شام آخرمان را
دنباله ی فیبوناچی ترسیم می کند
پوتین های گیجم
بر سر به مهری بکارت
سدره پوش بلوغ زمین
تا بالا بیاورم
سوسک های سرگینی را
که به باور رجعتت وول می خورند در درونم
تو که نیایی
آونگ می شوم از سروی
تا همه کلاغ های جهان
پاره ای از مرا
به مژدگانی خبری از تو
به تاراج برند
«الناز رستم نژاد»
